یه نفر منو تو ذهن خودش الکی بزرگ کرده.....
منم یه نفرو تو ذهن خودم الکی بزرگ کردم.....
یه نفرم الکی تو ذهن من بزرگ شده......
آدما هیشه دلشون برامون تنگ نمیشه......
نکه کسی دلش برات تنگ نشه......نه...ولی آدمای قبلی نیستن......آدمای جدیدی باهات آشنا میشن که با ندیدنت دلتنگت میشن......
انسان یعنی چی ؟؟؟ به معنیش توجه کن..... یعنی فراموشی.....
قبلیا رو فراموش میکنه.....جدیدارو به خودش عادت میده......بخوای نخوای باید یه سری ها رو فراموش کنی و ورود یه سری ها رو به زندگیت خوش آمد بگی......
آدما عوض میشن.....همیشه که عاشق نیستن.......شرایط فرق میکنه......
بعضی موقع ها به یه جایی میرسی که دیگه حوصله حرف زدن هم نداری.....من به این خیلی دچار میشم....هرچی سنم بره بالا مقدارش بیشتر میشه.....میدونم.....
رنگ بنفش رو دوست دارم......مثله قرمز که دوست داشتم.......اما سفید از همشون بهتره......نمیدونم چرا ولی از بچه گی با سفید بودم......
در آینده اگه بیاید خونم فقط بهتون لوبیا پلو میدم.....البته با ته دیگ.....خوشمزه س........
الان واسم کار زیاد هست اگه لیسانس داشتم ، اما دو سال دیگه باید روزنامه همشهری بخرم تا یه شغل مناسب پیدا کنم.....
اول برادر بعد خواهر.....
از حیووونا میترسم......مخصوصا تو قبر.....ترس فقط اون دنیا.......اینجا که ترس نداره.....
اون که رفت دیگه برنمی گرده......نه....... پنجاه ، پنجاهه......اگه سریعا یکی جایگزینت بشه کم کم فراموش میشی اما در غیر اینصورت هی میره و میاد.....خدا کنه سریعا یکی جایگزین بشه....اون موقع علی میمونه و حوضش......
امروز یکی زنگ زد کلی باهام صحبت کرد.......گفت تو جزء بهترین دوستامی که زنگ زدم دارم باهات دردو دل میکنم.......با همه گرم نگیر لطفا......خواستم بگم همه مثه هم نیستن......گفتم همه واست تب نمیکنن عزیزم.....باهاشون صمیمی نشو.....
من سرو گوشم نمی جنبه.....فقط گاهی حرف و حدیث های مردم نگرانم میکنه.....
دنبال یه انسانم......
داشتم فکر میکردم به اینکه تنهایی هم عالمی دارد......بهمنی ها اول و آخر تنهان......
آغاسی؟؟ درست نوشتم؟؟ هر کی آهنگاشو داشت برام بیاره......
یه بار ناخن ها مو لاک زدم و رفتم سطل آبو کف رو به راه کردم و ماشین دّ دی رو شستم......یه حس مزخرفی داشت....
هیچی رو دور نمیندازم......همه چی یه روزی به درد میخوره.... مداد رنگی دارم از پیش دبستانی و ابتدایی نگه داشتم......
تو یه مراسم یکی از دوستامو دیدم.....زل زدم تو چشاش گفتم من تو رو میشناسم....تو چی ؟؟
گفت نه....گفتم برو عکس پیش دبستانیت که سره سفره هفت سین هستی رو ببین....من اونیم که مقنعه سرشه.......خانم دانیالی.....گفت ماشالا به حافظه....تازه باهام گرم گرفت.....
معلم اول دبستانم به مادربزرگم گفته بود که منو دوست داره......خیلی......تا حده اینکه عروسش بشم......بعدشم همه چیو به دست قسمت سپرده بود.....
تو بچگی تو سره هر پسری زدم الان شده خواستگار.......یکی نیست به اینا حالی کنه بابا اگه ازتون خوشم میومد که نمیزدم تو سرتون......
یه سری نوشته ها رو به زور پاره میکنم و میندازم آشغالی......
اگه دوستت داشتم راحت ازت میگذشتم اما عاشقت بودم که دارم دیوونه میشم.....
نمیشه به زور کسی رو فراموش کرد.....
همه بعد از ازدواج میرن سره خونه زندگی خودشون.....پس تا مجردی با دوستات حال کن.....
وقتی دوستت که دختره با پسری رفیق شد خودتو درگیرش نکن چون اون خودشو زن اون پسر میدونه و تو یه دنیای دیگه س......خودتو کوچیک کردی اگه حتی بی موقع بهش مسیج بدی....
اما اگه دوستت که پسره با دختری رفیق شد به دختره میگه دوستتو بیار رفیق منم بیاد باهم رفیق بشن.......یعنی آخره سخاوتن این پسرا......میدونم نفهمیدی چی گفتم......خودتو درگیر این حرفام نکن......بعضیاشو فقط خودم میگیرم....
اگه پسر بودم...........فعلا که نیستم....ولی خیلی آرزو داشتم....
الان نرگس مسیج داد فردا یه خودکار آبی اضافه بیار.......
صب عاطی زنگ زده بود......منم خوابالو.....فکر کرده بود همه مثه خودش کنار دریا هستن.......هیچی میگفت فردا یه مقنعه اضافه بیار.....
مامانی هم که قراره زود بیاد......مامانی ی ی ی ی ی ی........
اصلا باورم نمیشه از فردا باید برم یونی......خدایااااااااااااا
به چیزی که بهش فکر کنم نمیرسم.....میدونم که نمیرسم...... فقط تو رویاهام بهش لبخند میزنمو با یه طعنه کوچولو
میگم : " میدونم که تو واقعیت نمیشه اما رویاش که آدمو شاد میکنه " .........
دو شبه خواب تمام دوستای دبیرستانمو میبینم........همه با هم یه جا.......عجب.........
اگه مهندس کامپیوتر نمیشدم......100% میرفتم هنرستان.......گرافیک و بعد عکاسی.......البته مامانم عمرا اجازه نمیداد....پس همین کامپیوتر خوبه.......
اولین فیلمایی که گرفتم برمیگرده به 11-12 سالگیم.......پایتختی یکی از اقوام فیلمبردار اون مراسم من بودم....پنجم بودم.....همین الان هوس کردم برم خونشون و بگم فیلمی که گرفتم و بذاره یکم اعتماد به نفسم زیاد بشه.....
ای بابا الان پسرش 7 سالس......
دوربین هندی کممو بیشتر می پسندم........اگه تبدیلشو داشتم دوربین دیجیتالی خاک میخورد.....
از پیش دانشگاهی دوست داشتم برم خونه عمه م و فیلم عروسیشون رو ببینم....نمیدونم چرا وقتی میرم خونشون یادم میره.......تقریبا دو ساله.......
عاشق اینجوری صحبت کردنم......از این جا بپرم یه جا دیگه.......تو هیچی هم به نتیجه نمیرسم....خیلی حال میده....
رفته بودیم یه عروسی......عسل دوستم با خواهرای بزرگترش پا شدن بندری رقصیدن.....منم داشتم نگاه میکردم.....حالا اینور بعد اونور.....آهان، اکی......پا شدم و رفتم وسط با عسل کلی بندری زدم....فکر میکنم 9 ساله بودم......رقص بندری رو اون موقع یاد گرفتم......بعد کم کم به ساندویچ بندری علاقمند شدم......
تو انتخاب بین دو تا گزینه میمونم چه برسه که چن تا گزینه باشه......
دو بار عاشق شدم و فارغ.......خدا سومیشو به خیر کنه........
قبلنا میگفتم دوران راهنمایی ولی الان نظرم عوض شده........دانشگاه مون خیلی دوست داشتنیه.........
نمیدونم چرا جدیدا ساعت 11 شب به بعد یاده سپیده میفتم......الان ساعت 12 شبه......ضربان قلبم سریعتر شده....
آدم بعضی موقع ها واقعا اینو لمس میکنه که همه چی قسمت و صلاح نیست.......
از خدا میخوام قانون جاذبه رو برای منم set کنه.......ممنون خدا
نظرات شما عزیزان:
Mohsen 
ساعت11:34---18 اسفند 1391
فوق العاده بود